گذرگاه



هوالرئوف الرحیم

همه چیز یک "آن" داره. یک لحظه قبل و یا یک لحظه بعد، وقت اتفاق افتادن یک امر نیست. همه چیز زمان داره. همه چیز قانون داره. و باید اراده ی خالق باشه تا ان "آن" برسه و آن اتفاق به وقوع بپیونده.

رضوان؛ درست روز اول 38 هفتگی به دنیا اومد. از اولش گردن می گرفت. یک هفته به 4 ماهگی اجسام رو به دست گرفت. از همون موقعها ارتباط برقرار کرد و خندید. 4 ماهگی به قلقلک زیر گلو هم ری اکشن نشون داد و غش کرد از خنده. 7 ماهش شروع شده بود که دیگه بدون نقص می نشست. 8 ماه و نیمه بود که سینه خیز رو یک هفته تجربه کرد و بعد شروع کرد به چهار دست و پا راه رفتن. 10 ماه و سه هفتگی اولین دندونش در اومد و در نهایت 11 ماه و نیمگی هم بدون کمک راه افتاد.

تمااااام اینها یک "آن" اتفاق افتاد. یهو دیدم داره اون کارو انجام میده و یک مرحله از تکامل قبل از یک سال رو تجربه کرده. "یهو" رو با تاکید می گم. چون با رضوان زیاد تمرین می کردم. ولی تا وقتی وقتش نبود انجام نگرفت. 

فسقلک هم روز آخر 36 هفتگی بدنیا اومد. یعنی هنوز وارد 9 ماه نشده بود و با شرایط اضطراری ختم بارداری اعلام شد. بچه دوم خیلی با بچه ی اول مقایسه میشه. انتظارات ازش متفاوته.از بدو تولد مثل خواهرش گردن می گرفت. 4 ماهگی مثل رضوان اطرافیانش رو شناخت و خندید. و بر خلاف رضوان از چهار ماهگی بخواست خودش و بدون هیچ تمرینی یک "آن" دیدم که بی نقص می نشینه. حالا دیگه توقعات ازش بالا رفته بود. باییید زودتر سینه خیز می رفت و زودتر راه می افتاد. 

ولی اون بدون توجه به دیگران فقط نگاه می کرد. خیلی خیلی دقیق نگاه می کرد. خانمهای فامیل از تجربیاتشون می گفتن و از "تنبلی" فسقلک. من مادر هرچقدر هم که محکم باشم و برام حرف دیگران اهمیت نداشته باشه، ته دلم یه نگرانی ای پیش می اومد. نکنه بخاطر استفاده از روروئک بچه رو خراب کردم؟!؟!؟!

از 7 ماهگی شروع کردم به تمرین و تمرین و تمرین و حتی تحریم برای استفاده از روروئک.

تااااااااااا 4 بهمن 98. شب هنگام حرکت عجیب و یکهویی پای فسقل برای روی پا و دستها ایستادن دیدم و فهمیدم. داره میرسه اون روز.

سرچ کرده بودم و فهمیده بودم بعضی از بچه ها روی دست و پا راه می رن و بعضی روی پشتشون خودشونو به اطراف می رسونن و این هردو بخش تکامل رو می رسونه و اوکی هست.

بعلههههه. فسقلک کارش رو از 5 بهمن شروع کرد. به شیوه ی دوم. به سرعتتتتت. تمام این مدت قدرتشو جمع کرده بود برای چنین روزی.

تمام وسایل باقی مونده از دوران رضوان، جمع شد. کشوها چسب زده شد و خونه به حالت جنگی در اومد. در انتظار رشد و بالندگی دختر خانم دوممم.

واقعیتش برام این اتفاق به این شکل خیلی درس داشت.

یکی همون "آن" که گفتم.

مثل همون شکل ازدواجم با رضا. خیلی خیلی یهویی. بدون وسواسهای قبل. ولی موفقیت آمیز. به لطف خدا. یا شکل بچه دار شدنم. ترسها. نگرانی ها. ابهامات.

توکل کنیم فقط. بخوایم فقط. ولی حرص نخوریم و زندگیمون رو بکنیم. که خدا از بهترین راه ممکن و حتی از جاهایی که فکرشم نمی کنیم، آنچه باید بشه و ارادش هست رو برامون به وقوع می پیوندونه(!!!!؟)

و دوم.

این دوتا درسته که هر دو دخترهای من و رضا هستند. یعنی از لحاظ جنسیت و پدر و مادر یکسان هستند، اما ویژگی هاشون منحصر به فرده و توقعاتمون باید در مورد هر کدومشون متفاوت باشه. همینه این عمل حرکت کردن رو یکی با "دست و پا" و دیگری با "پشت" داره انجام می ده، یک نمونه هست. در مورد زمان بندی هم که هنوز کلی قصه داریم. 

خلاصه که درسهای زندگی چپ و راست می رسه، تا کی یاد بگیره و عمل کنه.

 

 

 

 

 


هو الرئوف الرحیم

روز تولد فسقلک که مصادف بود با نیمه ی شعبان برای هردوتاشون تولد گرفتم. سه نوع غذا و دسر و کیک و تزئینات که خیلی وقت و انرژی برد.

در نهایت شب انقدر خسته بودم که حتی چیدمان میز هم نتونستم انجام بدم. خیلی خوب نشد عکسها.

از رضوان بگم که عاشق کادوی ریحانه و من شده بود. من بهش سرویس پیک نیک داده بودم ریحانه چرخ خیاطی کوچولو. تا پاسی از شب در حال بازی کردن بود.

تولد تموم شد و من اصلا برای رضوان راضی نبودم. تولد هر کس یک روز و یک ساعت مشخصی داره. و 8 روز بعد تولد رضوان بود و نمی تونستم با اون تولد، کنار بیام. 

هر روز صبح رضوان سبد پیک نیک به دست از اتاقش بیرون می اومد و مشغول بازیش بود و این برام لذت بخش بود.

فکری بودم که با یک کیک تولدش رو جشن بگیرم. 

ازش پرسیدم موافقی که فقط یک کیک برای روز تولدت داشته باشیم؟ گفت کیک و غذا دیگه. کیک با توت فرنگی.

قبول کردم. یه شام ساده و کیک. دوستم پنیر ماسکارپونه و خامه رو برای کیکش پیشنهاد داد که برای خامه کشی به دردسر نخورم، ولی اول پیدا کردن پنیرماسکارپونه  و بعد ترکیبش با خامه چنان داغی به دلم شد که هرگز فراموش نمی کنم. 

دیشب که شب تولد بود کادو تولدش که "رختخواب عروسک" و "خوش اخلاق کردن عروسک اخمو" بود رو درست کردم و انجام دادم. کیک رو هم تزئین کردم  و با اینکه تا آخر شب همه چیز رو سکرت نگه داشته بودم، ولی از روی توت فرنگی هایی که روی کیک چیدم فهمید کیک تولدشه و سورپرایزم پرید.

صبح بعد نماز صبح تازه به نتیجه رسیدم که چی برای شام درست کنم. و خوابم نبرد و مشغول درست کردن نهار و مواد اولیه شدم. اونها که تموم شد تازه خوابم برد. بچه ها که ظهر بیدار شدن منم بیدار شدم. با کلی جیغ و داد تولد رضوانو بهش تبریک گفتم و اون تو دستشویی بهم گفت که چرا تبریک گفتی و حرف زدی. باید سورپرایزم می کردی

بعد از رسیدگی به بچه ها ماراتن کارهام آغاز شد تقریبا دست تنها تمام کارها رو انجام دادم. بعلاوه ی یه سری کار اضافه که رضا جان برام تراشید با خرید نا بهنگامش.

دسر و غذاها و خوراکی پذیرایی حاضر شد. صد من ظرف شسته شد. لباسها ست و اتو شد. دکور تنظیم شد. ظرف و ظروف چیده شد. بچه ها حمام رفته و سشوار کشیده و لباس پوشیده حاضر شدن. خودمم تیپ زدم و رضا آخرین نفر حاضر شد. عکسها رو که گرفتم مامان اینها اومدن و مهمونی امشب به شدت برام دلچسب تر بود. خسته نبودم و راحت بودم. 

اول کادوها باز شد بسکه بچم بی قراری کرد. مامان بابا برای بار دوم کادو دادن. هم برای اون که ساعت آویز بود، هم برای کادوی من انقدر بالا پایین پرید که قند تو دلم آب شد. از همه مهمتر که عروسک بداخلاق به عروسک چشم خوشگل تغییر نام پیدا کرد.

بعد از نماز و شام هرکی رفت خانه ی خودش. خودم حسم خیلی خوب بود. ازین به بعد دو تا تولد سبک و راحت میگیرم. خسته نباشم و بی استرس باشم.

و اماااااا

شب. وقتی داشتیم نون خ می دیدیم، یهو فسقلک مبل رو ول کرد و سمت من اومد. از پیش من به سمت باباش و برعکس. همینطور هم فاصله رو زیاد کردیم و باز راحت اومد. و به این شکل خدا لطف دیگه در حقم کرد و یه پله دیگه دخترم بالاتر رفت و به تکامل رسید.

بدون برنامه ریزی و تمرین. مثل تشستنش. درست در همون لحظه و زمان و ساعتی که باید.

و رضوان بعد از شوق و ذوق و جیغ و خوشحالی هامون نیاز به توجه رو بروز داد و دریافت کرد.

 

 

 


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

Dele manoto دانلود کده علیرضا کریمی راهنما فروش توسعه همه جانبه و پایدار در گرو هوشمندی و دوستی در منطقه و جهان است برنامه نقشه برداری ارسنجانی صبغة الله دربست، بلوار الیزابت، سرفلسطین تداعی آزاد بلاگی برای فایل فولدر